زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود .
در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید...زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : "چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟
زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."
شوهرش به سختی گفت:_ یادته پدرت وقتی ما را پیدا پیدا کرد؟_آره یادمه (در حالی که بر روی صندلی کنار شوهرش نشست...)_یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان ؟!_آره اونم یادمه...مرد آهی میکشد و میگوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم..
موسی مندلسون آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند.
فرمتژه به حقیقت از زیبایی، به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به موسی نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید : آیا می دانید که عقد انسانها در آسمان بسته می شود؟!
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت : بله، شما چه عقیده ای دارید؟ موسی گفت: من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: همسر تو گوژپشت خواهد بود!
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم: خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن! فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود! منبع:hagheghat.persianblog.ir
پندار اکبری (زاده ۱۴ اذر سال ۱۳۶۱) بازیگر و تدوین گر جوان ایرانی است که دوره بازیگری را در اموزشگاه سپیدار فیلم گذرانده است.او همچنین فرزند عبدالرضا اکبری بازیگر ایرانی است.
پندار اکبری زمینه فعالیت :سینما و تلویزیون تولد :۱۴ آذر ۱۳۶۱ تهران، ایران والدین : عبدالرضا اکبری محل زندگی :تهران ملیت : ایران پیشه : بازیگر سالهای فعالیت :۱۳۷۸ - تاکنون مدرک تحصیلی : دانشآموخته عکاسی
پندار اکبری (زاده ۱۴ آذر ۱۳۶۱، تهران) بازیگر سینما و تلویزیون است.
زندگی پندار اکبری پندار اکبری فرزند اول عبدالرضا اکبری یک تدوینگر و بازیگر است. اکبری فارغ التحصیل رشته ی عکاسی و تصویر برداری است. پندار اکبری از سال ۱۳۸۰ بازیگری را در آموزشگاه «سپیده آذین» زیر نظر پدرش عبدالرضا اکبری آغاز کرد و با بازی در سریال «نوعروس» به تلویزیون راه یافت. مدتی پس از بازی به کار تدوین پرداخت و دوباره با سریال «طفلان مسلم» به تلویزیون بازگشت.
پندار اکبری در مجموعه «تلاش»، « زمزمه محبت» به کارگردانی پدرش، «عید آن سال» به کارگردانی سعید ابراهیمیفر، سریال «نو عروس»، سریال «پشت صحنه»، «بوی غریب پاییز»، مجموعه «پس از سال ها» و مجموعه «پنجمین خورشید» بازی کرده است. همچنین پندار اکبری در سریال «فاصله ها» و مجموعه «شاید برای شما هم اتفاق بیافتد» به ایفای نقش پرداخته است.
جالب است بدانید که عمو و پدر پندار اکبری نوازنده و استاد ویالن هستند و برادر کوچکترش، عرفان هم نوازنده خوب تنبک و تار است.
پندار اکبری بازیگر و تدوین گر جوان ایرانی است
آشنایی بیشتر و مصاحبه با پندار اکبری به نظرتان اگر آدم پدری مشهور و محبوب داشته باشد چقدر خوب یا بد است؟ طبیعتا خوب و دلپذیر است اما به هر حال مشکلاتی هم دارد. مثلا هر وقت همراه پدرم به سینما یا رستوران می رویم ارامش نداریم. برای مردم خیلی جالب است بدانند ما چه غذایی می خوریم یا حتی پول غذایمان چقدر شده است. به هر حال گاهی نگاه های مردم واقعا معذبمان می کند البته این را خیلی خوب می دانم که این توجه ها همه از سر لطف است و برای همین هم خودم بازیگر شدم تا این حس را تجربه و درک کنم اما کاش گاهی رعایت یکدیگر را بکنیم.
- موضوع شهرت پدرتان شما را بیشتر به انزوا سوق داده است یا اجتماعی تر شده اید؟ به نظرو منزوی هستم چون ترجیح می دهم کمتر بیرون بروم و تنهایی ام را دوست دارم.
- یادتان می اید وقتی پدرتان به مدرسه می آمدند عکس العمل بچه های مدرسه چه بود؟ معمولا عکس العمل جالبی داشتند مثلا اینکه از پدرم در مورد اخر سریال ها سوال می کردند یا از ایشان می خواستند برایشان کاغذی را امضا کنند. به هر حال این چیز ها شاید برای مردم جذاب باشد اما برای ما این گونه نیست.
- ایا معلم ها به شما توجه ویژه ای هم داشتند؟ نه تنها توجهی نداشتند بلکه بیشتر سخت می گرفتند.
- پسر عبدالرضا اکبری بودن سخت است یا آسان؟ به نظرم چیزی که از همه مهمتر است و باید به آن توجه کنیم این است که آبروی پدر حفظ شود و ارزش زحمات او را بدانیم چرا که او پله پله این مسیر را بالا رفته است. من بسیار پایبند این موضوع هستم که حرمت و ارزش او را حفظ کنم و اینقدر که نگران پدرم هستم نگران خودم نیستم.
پندار اکبری فرزند عبدالرضا اکبری بازیگر ایرانی است
- از مشکلات و معضلاتی که امروز گریبانگیر حوزه بازیگری است قطعاً اطلاع دارید، به نظر شما برای سامان دادن به بحث بازیگری در حوزه سینما و تلویزیون چه باید کرد؟ متأسفانه در این چند سال بچههایی که چهره مناسبی داشتهاند و با پرداخت پول و… وارد عالم بازیگری شدهاند. من فکر میکنم هر کسی که اینجوری وارد بازیگری شده ظلم به یک دانشکده بازیگری کرده است. ای کاش سازمانی تشکیل می شد که این موارد را کنترل و جهت دهی میکردند. چرا مثلاً یک بازیگری که جوان است و پای قرارداد میرسد تهدید میشود که اگر دستمزد بالایی بخواهی کسی را جایت میگذاریم که حاضر است برای ایفای نقش تو پول بدهد. به نظر من باید این موارد به صورت جدی پیگیری و حل شود.
- پیشنهاد شما چیست؟ من فکر میکنم همینطور که در فوتبال یک کمیته، منشور اخلاقی را تدوین میکند در اینجا هم با استفاده از کسانی که از هر جهت مورد اعتمادند، استفاده شود و قوانینی برای انتخاب بازیگر در فیلمها و سریالها نوشته شود.
- میدانید که پدر شما یکی از کسانی است که امروزه دچار بی مهری و بیرحمی سینما و تلویزیون شده و ناخواسته و ناحق کنار گذاشته شده آیا پیش آمده که با نگاهی به سرنوشت پدرتان به حوزه بازیگری شک کنید و از عشق به بازیگری سرخورده شوید؟ ببینید، من یک وقتی کار تئاتر میکردم. شاید در پایان ماه مبلغ بسیار ناچیزی گیر ما میآمد اما راضی و عاشق کار بودیم و لذت میبردیم. باید کاری صورت بگیرد که این عشق به کار به نفرت تبدیل نشود که در مجموع به ضرر سینما و تلویزیون تمام شود. به هر حال کسی مثل پدر من توقع زیادی ندارد. در حدی که زندگیاش معمولی بچرخد کافی است چون مسأله مادی یک چیز است و عشق به کار و تداوم کار یک چیز دیگر است و اگر کسی به عشقش هر چه باشد نرسد، میدانید چه حال و روزی پیدا میکند. من هم به خاطر عشق و علاقه زیاد به بازیگری تا به حال به طور جدی مشکلات را در نظر نگرفتهام.
- همینطور که اشاره کردید نکته حائز اهمیت در رشد شما کمکهای بیدریغ پدرتان بوده و این یکی از نکات مثبت است. فکر میکنید موارد منفی و بازدارنده هم در حیطه کار کسانی مثل شما که پدرانشان بازیگر هستند وجود دارد یا خیر و اگر وجود دارد، اشاره کنید. قطعاً موارد بازدارنده و محدود کننده است. من فکر میکنم کسانی مثل ما در واقع کار سختتری را به عهده داریم. چون با یک اشتباه و کم کاری، سابقه کاری بزرگترهایمان را خراب میکنیم. از طرفی هم من ضمن اینکه باید تلاش کنم باید انتظارات پدرم را هم برآورده کنم چون ایشان کارهای مرا به طور کامل قبول ندارد و معتقد است که میتوانم بهتر از این باشم.
- میدانم که به عکاسی هم علاقهمندید. دید و انتظارتان از کار عکاسی چیست؟ واقعیت این است که عکاسی برای من جنبه درآمدزایی دارد و در وهله دوم به خاطر یادگیری مسائل فنی است که به کارگردانی کردنم در آینده ختم شود.
- درچه بخشی از عکاسی فعال هستید؟ و مگر دستمزد بازی کفاف زندگی را نمیدهد. من عکاسی تبلیغاتی و صنعتی را دنبال میکنم. در واقع بازیگری جوابگوی هزینههای زندگی نیست و ادامه کار بازیگری من مستلزم امرار معاش از طریق عکاسی است.
پندار اکبری فارغ التحصیل رشته ی عکاسی و تصویر برداری است
سابقه هنری پندار اکبری سریال * دختری به نام آهو * زمزمه مجبت * تلاش * عید آن سال * نوعروس * بوی غریب پاییز * طفلان مسلم * رازها و روزها * پنجمین خورشید * فاصلهها * سراب *معراجیها[۲] * نیاز
پندار اکبری از سال ۱۳۸۰ بازیگری را در آموزشگاه «سپیده آذین» زیر نظر پدرش عبدالرضا اکبری آغاز کرد
تله فیلم * داستانهای نا تمام دنیا * بوسه باد * جان و مرجان * شمال شهر جنوب شهر * فریاد سکوت * بیگانه با خود * لبخند خدا * تشنج
فیلم سینمایی * معراجیها
تدوین * عسلها و مثلها * فری فضایی * مداح * طفلان مسلم
داستان ضرب المثل خاك به سرم، كدبانو بود مادر مادرم
همانطور كه مرد ميبايست كارآمد و لايق باشد زن هم بايد پاك و پاكيزه و كدبانو باشد. هر وقت يك زني در پخت و پز و شستوشو شلخته باشد و به پاكي و طهارت اعتنا نكند اين مثل را ميزنند.
دو نفر پيلهور رفته بودند صحرا. نزديك ظهر به يك سياه چادر ايلياتي رسيدند. زن ايلياتي بلند شد تا براي ناهار ميهمانان تازه رسيده شيربرنج بپزد. مقداري برنج توي كماجدان ريخت و بعد از جوشيدن برنج مقداري شير هم روي آن ريخت و با كفگير شروع كرد به هم زدن. در همين موقع سگ گله آمد جلو او و او كه ميخواست نفس سگ به آتش نرسد با كفگيري كه در دست داشت توي سر سگ زد و بعد با همان كفگير مشغول هم زدن شيربرنج شد. يكي از ميهمانان به كنايه به رفيقش گفت: «اين زن عجب كدبانوي خوبي است».
زن كه فكر كرد از آشپزي او دارند تعريف ميكنند با رضايت خاطر گفت: «خاك به سرم، كدبانو بيد، مادر مادرم!» منبع:farsibooks.ir
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت.
یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.
جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.
اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.
تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.
پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها را جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.وزیر گفت:...
من دستور شما را اجرا خواهم کرد،فقط از شما می خواهم تعدادی سرباز به من بدهید.شاه گفت:نبینم که از راه اعمال خشونت بر مردم وارد شوی.سرباز برای چه می خواهی؟ وزیر گفت:من هرگز هدف سرکوب کردن ندارم.شاه با شنیدن این حرف تعدادی سرباز به وزیرش داد.شب هنگام وزیر به هر کدام از سربازان لباس مبدل دزدان را پوشاند و به هر کدام دستور داد که به تمام خانه ها بروند و از هر خانه چیزی بدزدند به طوری که آن چیز نه زیاد بی ارزش باشد و نه زیاد با ارزش تا به مردم ضرر چندانی وارد نشود و هم چنین کاغذی به آنها داد و گفت در هر مکانی که دزدی می کنید این کاغذ را قرار دهید.
روی کاغذ چنین نوشته شده بود:هدف ما تصاحب قصر امپراطوری و حکومت بر مردم است.سربازان نیز مطابق دستور وزیر عمل کردند.مردم نیز با خواندن آن کاغذ دور هم جمع شدند.
نفر اول گفت: درست است که در زمان حکومت پادشاه وقت با وخامت اقتصادی روبه رو شدیم،اما هرگز پادشاه به دزدی اموال ما اقدام نمی کند..این دزدان اکنون که قدرتی ندارند توانسته اند اموال ما را بدزدند،وای به روزی که به حاکمیت دست یابند.نفر دوم نیز گفت:درست است،قدر این شاه را باید دانست و از او حمایت نمود تا از شر این دزدان مصون بمانیم.و همه حرف های یکدیگر را تایید کردند و بنابراین تصمیم گرفتند از شاه حمایت کنند.
يك حكيمي بود كه پسرش از آب و گل درآمده بود و درسي خوانده بود و جناب حكيمباشي براي اينكه فوت و فن طبابت را به او ياد بدهد او را همراه خودش به عيادت مريضهايش ميبرد. يك روز كه جناب حكيمباشي بالاي سر يكي از بيمارها رفت پسرش ديد حال مريض از طبابت بابا بدتر شده و تب او بالا رفته و بستگان مريض هم خيلي پريشان هستند اما بابا خودش را از تنگ و تا ننداخته و مشغول و رفتن به مريض است.
البته پسر حكيم كه جوان بود و بيتجربه حساب دستش نبود و نميفهميد قضيه از چه قرار است و باباش چه خواهد كرد؟ اما حكيمباشي كاركشته كه بارها توي اين تنگناها گير كرده بود تكليف خودشو خوب ميدونست با طول و تفصيل و آب و تاب مريض را معاينه كرد و موقع معاينه كردن هم لفتش داد و بعد از معاينه اخمهاشو تو هم كرد و با اوقات تلخي و تغير گفت: «مگه من نگفتم مواظبش باشيد و نگذاريد ناپرهيزي كنه؟»
دور و بری های مريض كه منتظر چنين حرفي نبودند جا خوردند و هاج و واج به هم نگاه كردند و از ميان آنها يكيشون با من و من گفت: «نه خير ناپرهيزي نكرده، نگذاشتيم ناپرهيزي كنه» اما حكيمباشي با خاطرجمعي فراوان خيلي قرص و محكم جواب داد: «نه خير، حتماً ناپرهيزي كرده اگر ناپرهيزي نكرده بود با آن نسخه من تا حالا هم تبش بريده بود، هم حالش خوب شده بود»
توپ و تشر حكيمباشي كار خودش را كرد و يكي از كسان بيمار با لحني كه پشيماني و عذرخواهي ازش ميباريد گفت: «تقصير از ما شد كه روبهروي او خربزه پاره كرديم. او هم چشمش كه ديد دلش خواست، ديديم مريضه گناه داره، ما هم يك قاشق نازك بئش داديم».
پسر حكيم وقتي كه ديد همه با تعجب و تحسين به باباش نگاه ميكنند با غرور فراوان سراپاي پدرشو ورانداز كرد و باطناً خيلي خوشحال شد كه همچي پدري داره... اما از وقتي كه همراه پدرش به عيادت مريض ميرفت گرچه خيلي شگردها ازش ديده بود ولي اين يك چشمه را دفعه اول بود كه ميديد.
وقتي بابا و بچه برگشتند خونه، پسر حكيمباشي با اصرار و سماجت از باباش خواست تا اين راز مگو را بهش بگه. حكيمباشي هم بادي به بروت انداخت و گفت: «بچهجون انقده كه ميگم هرو ميريم عيادت مريض حواست را جمع كن براي همينه.
مگه نديدي وقتي كه داشتيم ميرفتيم تو خونه سطل زبالهشون پر بود از پوست خربوزه و پوست انار، هر وقت نسخه دادي و حال مريض خوب نشد به دور و بر رختخوابش، به اين ور و آن ور اتاق و حياط نگاه كن. اگه يه دونه اناري يا يه تكه پوست خربوزه افتاده بود بدان كه از اون به مريض هم دادند. هوش به خرج بده و به هوش خودت بگو مريض نا پرهيزي كرده».
مدتي از اين مقدمه گذشت و يك روز حكيم باشي زكام سخت شد و ده روزي توي خونه افتاد و حكيم باشي به اين خيال كه پسرش هم فوت و فن كار را ياد بگيره هم مريضهاش به سراغ حكيم ديگري نروند او را سر مريض فرستاد و تو محكمه نشوند.
از قضا يك روز اومدند دنبالش و بردنش به عيادت يك مريض، او هم نسخه داد و اومد. پس فرداش كه دوباره به عيارت مريض رفت ناخوش حالش بدتر شده بود پسر هم تمام آن ادا اطوارهاي بابا را درآورد و آخر سر بادي به گلو انداخت و گفت: «نگفتم نگذاريد ناپرهيزي كنه؟» يكي از بستگان ناخوش جواب داد: «ابداً... اصلاً... ما دست از پا خطا نكردهايم، شما هرچي گفتهايد ما همونها رو موبهمو انجام داديم»
پسر حكيمباشي با اوقات تلخي و بد لعابي ناشيونه فرياد زد: «نه خيز ناپرهيزي كرده... حتماً ناپرهيزي كرده نه خير همينه كه ميگم». خوشمزه اينكه هرچه بستگان بيمار بيشتر انكار ميكردند پسر حكيمباشي اصرارش بيشتر ميشد و از حرفش برنميگشت بهطوري كه سماجت و پافشاري او دور و بريهاي مريض را عاجز و ذله كرده بود. عاقبت هم دنباله اصرارش به اينجا رسيد كه فرياد زد: «نخير ناپرهيزي كرده و خر خورده!... نخير ناپرهيزي كرده و خر خورده كه اينجوري حالش بد شده» همين كه پسر حكيمباشي گفت خر خورده كه اينجوري حالش بد شده طاقت جمعيت طاق شد و بياختيار زدند زير خنده و آقازاده از خجالت غرق عرق شد و مثل گربه كتك خورده غيبش زد.
حكيمباشي وقتي فهميد آقازاده چه دسته گلي به آب داده دوبامبي زد توي سرش و پرسيد: «از كجا به فكر خر خوري مريض افتادي!؟» بيچاره خنگ بيهوش گفت: «وقتي از تو حياط رد شدم ديدم يه پالون خر كنج حياط گذاشتهاند. خيال كردم خر خورده...!!» منبع:farsibooks.ir
افرادی که با بیدقتی پولشان را خرج می کنند و بالاخره فقیر می شوند.
A good name is better than riches آبرو و نام نیک بهتراز ثروت است بقول سعدی: نام نیکو گر بماند زادمی به کزو ماند سرای زرنگار
A good payer is master of another's purse کسی که درمورد بازپرداخت بدهی خود خوش قول و درستکار باشد می تواند هرموقع که لازم شد پول قرض بگیرد.
Early to bed and early to rise makes a man healthy,wealthy and wise سحر خیزی باعث کامیابی است.
He who pays the piper calls the tune کسی که به نوازنده پول می دهد تصمیم می گیرد که چه آهنگی بنوازد.(پول داشته باش رو سبیل شاه نقاره بزن )
Health is better than wealth سلامتی بهترین ثروت است.
If you pay peanuts you get monkeys کارفرمایی که به کارکنانش حقوق کمی بدهد کارکنان خوبی نخواهد داشت.
Money doesn't grow on trees پول علف خرس نیست که راحت بشود آن را بدست آورد.
Money is a good servant but a bad master پول بودنش برایت خدمت می کند اما اگر نباشد و قرضش بگیری آنوقت روزگارت سیاه میشود.
Money is the root of all evil عشق به پول ریشه تمام بدی هاست.
Money isn't everything
چیزهای بسیار زیبایی نیز دراین دنیا وجود دارد همه اش پول نیست.
Money makes money با سرمایه گذاری می شود از پول پول درآورد.
Neither a borrower nor a lender be بهتر است نه قرض بدهی و نه قرض بگیری ( تا راحت باشی )
Pay beforehand was never well served اگر برای خدمتی یا سرویسی اول پولش را بپردازی بعید بنظر می رسد کار خوبی برایت ارائه دهند.
Riches have wings پول و ثروت مانند پرنده بال دارد و اگر دقیق نباشی فورا" می پرد.
The best thing in life are free چیزهای با ارزشی در زندگی وجود دارند که رایگان هستند مانند عشق- دوست - صحت بدن
The rich knows not who is his friend آدم پولدار که باشد دوستان واقعی خود را نخواهد شناخت ( مگسانند گرد شیرینی )
Where there is muck there is brass پول از کارهای پست هم به دست می آید مثل جستجوی زباله ها برای مواد بازیافتنی.
You can't take it with you when you die همه چیز دراین دنیا خواهد ماند خوش بحال آنانکه کم چیزی دارند که بگذارند و بروند.درست مثل مسافری که کوله بارش سبک است.
look after the pennies and the pounds will look after themselves خرد خرد چیز خریدن ثروت آدم را بر باد می دهد باید از پول خردها مواظبت نمود وگرنه اسکناسهای درشت خودشان مواظب خودشان هستند.
آلخاندرو گونزالز اینیاریتو (زاده ۱۵ آگوست ۱۹۶۳) کارگردان مکزیکی و اولین کارگردان مکزیکی نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی است.
دوران کودکی و جوانی وی در شهر مکزیکوسیتی، در محلهای متوسط و در همجواری ناحیهای خطرناک و معروف برای گانگسترهایش، به دنیا آمد. پدر وی بانکدار ثروتمندی بود اما در زمان کودکی وی، پدرش ورشکست شد و همه چیزش را از دست داد. به گفته آلخاندرو، پدرش برای او یک قهرمان محسوب میشد زیرا در آن شرایط سخت، با پشتکار و اعتقاد یک مبارز از خانواده خود پاسداری میکرد.
وی در سال ۱۹۸۴ به عنوان دی جی در ایستگاه رادیویی معروف مکزیکی WFM مشغول به کار شد. او از سال ۱۹۸۸ شروع به ساختن موسیقی برای شش فیلم بلند از جمله (۱۹۸۹) Garra de tigre نمود. او فیلمسازی را تحت آموزههای لودویک مارگولس، کارگردان لهستانی در مین و لوس آنجلس و کارگردانی را زیر نظر جودیت وستون در لوس آنجلس آموخت.
آلجاندره گنزالس ایناریتو آلخاندرو فعالیت هنری خود را با موسیقی آغاز کرد و در ابتدا به عنوان «دی جی» در ایستگاه رادیویی مکزیک به نام WFM فعالیت داشت و بعدها برای چند فیلم بلند نیز موسیقی ساخت. Detrás del dinero اولین فیلم نیمه بلند وی محسوب می شود که برای شرکت televisia ساخته شد و میگوئل بوره در آن به ایفای نقش پرداخت...
حیوانات همیشه دوست داشتنی بوده اند و همانگونه که انسان ها به دنبال جفت مناسب خود برای ازدواج می گردند حیوانات هم همین حس را دارند و آن را دنبال می کنند و برای خود جفت بر می گزینند. در ادامه تصاویری خنده دار و جالبی را برای شما آماده کردیم و به نمایش گذاشتیم که در آن حیوانات را با لباس های شیک عروس و داماد در کنار هم قرار داده اند و به روایتی ازدواج آنها را جشن گرفته اند.
برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار میدادند.
وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفتوگو میکردند...
داستان سریال شمعدونی این مجموعه داستان دو خانواده است که عطا و هوشنگ سرپرستی آن را برعهده دارند. عطا فرزندی دارد که برای او بسیار عزیز و دوست داشتنی است اما او کودکی کنجکاو است و بنیان قصه هم بر درگیری عطا با فرزند خود استوار است.
اگر شخصی بخواهد پولی از كسی قرض كند و چیزی گرو بگذارد و قول سود كلانی بدهد؛ اما قصد فریب داشته باشد، مثل فوق را در موردش به كار می برند.
قصه ی آن چنین است: روزی مردی روستایی ناشناس در دكان یك حاجی می رود و از او تقاضای مقداری پول به عنوان قرض می كند. حاجی می گوید: «ای بابا، من كه تو را نمی شناسم چطوری پولم را به تو بدهم؟ آخر یك گرویی، یك چیزی باید بسپاری. »
مرد می گوید: «حاجی، ریشم را گرو می گذارم.» حاجی قبول می كند. مرد روستایی اطراف را نگاه می كند و در نهایت ناراحتی و با دل نگرانی دست می برد و یك تار از موی ریشش را می كند و به حاجی می دهد. حاجی هم تار مو را با نهایت احتیاط در كاغذی می پیچد و كاغذ را در صندوق می گذارد و دو دستی، پول را تقدیم مرد می كند...
احمد مهران فر ،علیرضا خمسه،محسن تنابنده بازیگران سریال پایتخت 4
سریال پایتخت به کارگردانی سیروس مقدم ، تا به الان در 3 سال متوالی در روزهای عید نوروز پخش شده و امسال برای کمی تنوع در سریال های عیدانه قرار شد تا پایتخت چهاری نباشد . اما بخاطر پر مخاطب بودن این مجموعه تلوزیونی ، قرار بر این شد تا این سریال را با عنوان « پایتخت 4 » در ماه مبارک رمضان در 26 قسمت پخش کنند .
بازیگران اصلی سریال پایتخت 4 خانم ریما رامین فر و خواهران دوقلوی فرقانی به نام نیکا و سارا و همچنین آقایان علیرضا خمسه ، محسن تنابنده و احمد مهران فر در این مجموعه نقش اصلی را در هر سری از سریال پایتخت بازی کرده اند .
البته این بار قطعا کمی موضوعات با سالهای قبل در سری های قبلی سریال فرق اساسی خواهد داشت زیرا 3 سری قبلی سریال پایتخت ، دارای محتوای عیدانه بوده اند و در هر سری تعطیلات عید نوروز را نمایش داده اند اما این بار قرار است تا این سریال در ماه مبارک رمضان پخش شود و قطعا حتی برای لوس نشدن فیلم ؛ موضوع آن را تغییر خواهند داد و محتوای پایتخت 4 کمی حال و هوای رمضانی به خود خواهد گرفت .
عوامل سریال پایتخت 4 عبارتند از:
سرپرست نویسندگان و بازیگردان: محسن تنابنده
نویسنده: خشایار الوند
مدیر تصویربرداری: امیر معقولی
سرپرست گروه کارگردانی و برنامه ریزی: علیرضا نجف زاده
عاغا سر جلسه کنکور بعد این که آب معدنی هارو دادن بغل دستیم بعد چن دقیقه بطری رو برداشت ی تکونی بهش داد بعد خورد شماهم مث من فک میکنید ته نشین شده بوده عایا؟؟
اعترافات طنز
به جون جفتمون اگه دروغ بگم. دیشب دختر عمم(5سالشه)اومده خونمون بدو بدو اومده پیش من بروبر وایساده منو نگا میکنه میگم چیههههه خوووووب؟دس کرده تو کیفش 1تیکه کاغذ در اورده داده من میگه بیا رفتم شماره اون پسره که میاد مهد کودکمون صحنه نمایشو درس میکنه واست گیر اوردم خععععلییییی نانازهههههه میدونم دروغ گفتن کار خیلی بدیه ولی بهش گفتم تو خیلی جیگرو مودبو باهوشییییییی بعدم دستشو زده پشتم میگه غصه نخور من برات 1شوهر خوب پیدا میکنممممممم:) ینی من هنوز نتونستم از جام بلند شم. ینی حرفاش رو قلبم هنو سنگینی میکنه لا مصصصصصصب. من 5سالم مامان بابامو از هم تخشیص نمیدادم….والا به خدااااا هعی…من برم تو افق بازم میدونم که این دس از سر من بر نمیداره ههههعععععیییییی
اعترافات طنز
اغا داشتم از خیابون رد می شدم خوردم به یه نفر هر چی وسایل دستش بود پخش شد رو زمین!برگشت بهم گفت مگه کوری جلو چشاتو نیگا کن ….نمیدونم اما فکر کنم تو فیلما یه جور دیگه بودااااا!!عشخ و عاشخی و اینا……
اعترافات طنز
دیروز ظهر اومدم تو آسایشگاه؛ میبینم یه بوی عجیبی شبیه بوی کلم گندیده میاد… عاقا هر چی دنبال منبع بو گشتم چیزی پیدا نکردم؛ بعدش اومدم دو دقیقه استراحت کنم که دیدم یارو اومده جورابشو جلو درچه کولر آویزون کرده تا خشک بشه!!! ینی فکر کنم وقتی که داشتن عقل و شعور تقسیم میکردن؛ این یارو تو صف دستشویی بوده!! من دیگه چیزی نمیگم؛ قضاوت با خودتون…
یه روز من و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) خونه تنها بودیم.داشتیم ناهار میخوردیم یه دفعه عقب نشست دستاشو رو به آسمون بلند کرد گفت: خدایا! ما که سیر شدیم گشنه ها رو (منظورش من بودم) اگه سیر میشن سیر کن اگه نمیشن بنداز تو دریا لااقل ماهی ها سیر شن! فقط نیگاش کردم! باز برگشته میگه اول لقمه تو قورت کن بعد نیگا کن قیافت شبیه بزی که علف تو دهنشه و نمیجوه و فقط زل میزنه،شده! هعععی دنیا... ما بابامون به داش بزرگش میگفت خان داداش،ما به داداش بزرگه میگیم داداش بزرگ،این به من میگه بز!
فک و فامیله ما داریم
فک و فامیله ما داریم
یه معلم داشتیم خیلی باحال بود خودش میگفت خودش هم میخندید،بعد وسط خنده هاش باز میگفت باز بیشتر میخندید و باز وسط خنده هاش میگف و باز بیشتر میخندید این روند تا جایی ادامه پیدا میکرد که دیگه سخت میشد بفهمی چی میگه! بعد ازونجا به بعد چشماشو میبست دیگه چیزی نمیگفت و فقط از روی بالا پایین رفتن شکمش میفهمیدیم هنوز داره میخنده! همه بچه ها هم فقط به خنده هاش میخندیدن! هعععی ما آخرش چی میشیم با این دبیرا...
معلم ما داریم...
فک و فامیله ما داریم
مامانم اومده نمکدون رو بده به دستم بعد تو هوا ولش کرد! منم نتونستم بگیرمش و افتاد روی انگشتای پام. دارم میگم اااااای چرا ولش کردی؟ میگه خب باید میگرفتیش!حالا هم که چیزیت نشده. میگم افتاده رو انگشت پام نگاااااا با یه قیافه حق به جانب میگه از بس انگشت های پات درازه. الکی گردن من ننداز. تو سر راهی بودن من شکی نیست. این چه فک و فامیلیه که من دارم اخه؟؟؟
نجار با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت .چهره اش بی درنگ تغییر کرد.خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند.
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند.قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد .....
عبارت بالا كنايه از تقسيمي است كه بدون رعايت هيچ قاعده كلي در مال مفت كه بي زحمت به دست آمده باشد معمول و مجري دارند و عبارت مزبور از آن جهت مصطلح شده است كه اگر لوطي چيزي گير بياورد در ميان مي گذارد و بدون هيچ شرط و تشريفاتي همه از آن برخوردار مي شوند.
اگر چه در لغتنامه دهخدا اين عبارت كنايه از: در معرض چپاول و غارت نهادن و به تاراج بردن آمده است ولي به طور كلي لوطي خور كردن و لوطي خور شدن از مصطلحات عمومي است و در ميان وضيع و شريف صورت ضرب المثل پيدا كرده است.
یه سری هم هستن که هی می گن ما استعداد چاقی داریم. آخه چاقی هم شد استعداد؟ چرا استعداد ریاضی نداری مثلا؟
**********جملات کوتاه طنز***********
آیا می دانید مورچه ها چقدر می خوابند؟ منم نمی دانم تا یک نمی دانم دیگر بدرود
**********جملات کوتاه طنز***********
بچه که بودم بابام منو برد استانبول. بعد که بزرگ شدم فهمیدم گولم زده منو برده تبریز؛ تو تاکسی هم آهنگ ابراهیم تاتلیس گذاشته بودن که طبیعی جلوه کنه چند بارم همینطوری رفتیم آمریکا!
جادوگری ده عدد گربه را در داخل یک دایره جادویی، همانطور که در شکل می بینید قرار داد.
جادوگر گربه ها را هیپنوتیزم کرده بود تا زمانی که شما در حال فکر کردن برای پیدا کردن راه حل هستید، از جای خود خارج هیچ حرکتی نکنند.
سوال این است که:با کشیدن سه دایره در داخل دایره جادویی، تمام گربه ها را از هم جدا کنید به طوری که هیچ گربه ای در کنار گربه دیگر نباشد. یعنی دو گربه در فضای مشترک نباشند.
کامبیز دیرباز در این سریال ایفاگر شخصیت میکائیل است، بازیگرانی چون بهنوش طباطبایی، کامران تفتی، کاوه سماک باشی، مجید واشقانی، متین ستوده، مجید مشیری، امیر حمیدزاده، مریم خدارحمی، با حضور علیرضا خمسه و پرویز پورحسینی و… در سریال میکائیل بازی دارند.
داستان سریال میکائیل در خلاصه داستان این مجموعه پلیسی آمده است: رسول دوست عزیز و رفیق قدیمی میکائیل به اشتباه قربانی توطئه اشرار میشود. میکائیل که پلیس سختکوش و پرتلاشی است، برای استقرار نظم و آرامش بیشتر عزم خود را جزم میکند و با تکیه بر حمایت های مردم، دل به دریا می زند و…
اين ضرب المثل در موردي به كار مي رود كه در مجمعي متكلم و گوينده مطلبي را چند بار تكرار كند و يا به صورت ديگر، افرادي كه متدرجاً به آن جمع مي پيوندند هر يك جداگانه از متكلم بخواهند كه مطلب را از سر بگيرد تا همه از آن موضوع آگاهي حاصل كنند در چنين مواردی متكلم و ناطق را به روضه خوان پشم چال تشبيه مي كنند
كه ريشه تاريخي آن به اين شرح آمده است: مطالب آتي الذكر كاملاً مدلل مي دارد كه پشم چال قريه و آبادي بالنسبه معتبري بود و در يكي از مناطق ايران وجود خارجي داشته است ولي متأسفانه تاكنون نگارنده در هيچ يك از فرهنگهاي جغرافيايي ايران از محل و موقع اين آبادي نام و نشاني نيافته است.
اما مطلبي كه وجود خارجي قريه پشم چال را مسلم مي دارد اين است كه به قرار تحقيق در ادوار گذشته در بعضي از روستاهاي جنوب ايران به ويژه منطقه فارس معمول و متداول بود كه در ايام وليالي اعياد و سوگواريهاي مذهبي يك نفر معمم را دعوت مي كردند كه در آن مدت براي آنان روضه بخواند و از اين رهگذر ثوابي ببرند و توشه آخرت را تأمين كنند.
ضمناً وجود آخوند و طلبه روحاني در قراء و قصبات ايران كه ساكنانشان اكثراً عامي و بي سواد بودند سالي چندبار لازم و ضروري به نظر مي رسيد تا به تعاليم و احكام مذهبي آشنايي حاصل كنند، مطهرات و محرمات را بشناسند و به اعمال و آداب نماز و روزه و ساير واجبات و مستحباتي كه در دين اسلام آمده است عمل نمايند.
از طرف ديگر چون وضع و بنيه مالي روستاييان اجازه نمي داد كه يك يا چند نفر بتوانند حقوق روضه خوان را بدون كمك و مساعدت ديگران در تمام سال تعهد نمايند لذا در آن مناطق چنين معمول و متداول بود كه حق الزحمه روضه خوان را همه رعايا و روستاييان مجتمعاً از محصولات خود گندم و جو و انگور و غيره در موقع برداشت محصول مي پرداختند.
پيداست قبول حق الزحمه روضه خوان براي روستاييان اين حق را ايجاد مي كرد كه از مواعظ و گفتار روضه خوان همه يكسان بهره مند شوند نه آنكه افرادي كه زودتر به مجلس روضه خواني آمده اند بشنوند و استفاده كنند اما روستايياني كه به علت گرفتاريهاي روزمره تأخير داشته و ديرتر در آن مجلس حاضر شده اند از آن محروم بمانند. به همين جهات و ملاحظات روضه خوان موظف بود به تعداد نفراتي كه وارد مجلس مي شدند گفتارش را از سر گيرد و به اصطلاح معروف از بسم الله شروع كند.
از آنچه گفته آمد اين نتيجه به دست مي آيد كه به طور قطع و مسلم روضه خواني به اين شكل و صورت خاص در بعضي روستاها به ويژه در جنوب ايران تداول داشت و روضه خوان ناگزير از تكرار مطلب بود چون به اين نحو و كيفيت براي اولين بار در قريه پشم چال يعني همان قريه مجهول المكان- روضه خوانده شده است لذا اصطلاح روضه خوان پشم چال در معاني و مفاهيم استعاره اي به صورت ضرب المثل درآمده است.
سه شنبه 18 دی 1393 ساعت 20:7 |
بازدید : 241 |
نویسنده :
[cb:post_author_name] | ( نظرات )
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد.
ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.»
کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟»
کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟»
یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه میکرد. گدایی از آنجا میگذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه میکنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان میدهد. این سگ روزها برایم شکار میکرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراری میداد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی میمیرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش میدهد.
گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟
عرب گفت: نانها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه میکنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل
فقط دو راه برای زندگی کردن وجود دارد. یکی این است که هیچ چیزی معجزه نیست. راه دیگر این است که انگار همه چیز معجزه است .
آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
هيچگاه چيزي را خوب نمي فهمي، مگر اينكه بتواني آن را براي مادربزرگت شرح دهي!
آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
در دنیایی که دیوارها و دروازهها وجود ندارند چه احتیاجی به پنجره و نرده است؟ آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
هنگامی که مهمانان سرشناسی به ملاقاتش آمده بودند و همسرش از او خواست لباس رسمی بپوشد : اگر میخواهند مرا ببینند من اینجا هستم . ولی اگر میخواهند لباسهایم را ببینند درب کمد را باز کنید و کت و شلوارهایم را نشانشان دهید آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
به سختي مي توان در بين مغز هاي انديشمند جهان، كسي را يافت كه داراي يك نوع احساس مذهبي مخصوص به خود نباشد؛ اين مذهب با مذهب يك شخص عادي تفاوت دارد.
آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
دشواريهاي بزرگي كه ما با آنها روبرو هستيم، نميتوان با همان ديدگاهي كه آنها را پديد آورده است، از بين برد. آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
دوچیز بیپایان هستند: اول «منظومه شمسی»، دوم «نادانی بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.» آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
انبوهی از آزمایشها نمیتوانند ثابت کنند که من درست گفته ام ، ولی تنها یک آزمایش میتواند ثابت کند که اشتباه گفته ام . آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
اگر کسی احساس کند که هرگز در زندگی دچار اشتباه نشده این بدان معنی است که هرگز به دنبال چیزهای تازه در زندگیش نبوده است آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
هيچ دشواري را نمي توان در همان سطحي كه به وجود آمده از بين برد؛ بايد ياد بگيريم كه نگاهمان را به جهان تغيير دهيم.آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه … واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی … آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
تمامی دانش ما ، در مقایسه با واقعیت ، ابتدایی و کودکانه است. ولی با این حال با ارزش ترین دارایی ما است . آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
آنچه به راستي فراتر از فهم ماست، خودش را به والاترين شكل خرد نمايان ميسازد و درخشانترين زيبايي را دارد.
آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
از دیروز درس بگیرید ، در امروز زندگی کنید و به فردا امیدوار باشید. مهم این است که از پرسیدن باز نایستید . آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
«یک فرد باهوش یک مسئله را حل میکند اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری میکند.» آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
اگر انسانها در طول عمر خویش فعالیت مغزشان به اندازه یک میلیونیوم معدهشان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
«نگران مشکلاتی که در ریاضی دارید نباشید. به شما اطمینان میدهم که مشکلات من در این زمینه عظیمتر است.» آلبرت انيشتين
سخنان آلبرت انيشتين
پي بردن به اسرار اتم براي من آسانتر از درك مكنونات [ =نهان داشته هاي ] يك زن است. آلبرت انيشتين
جوانی، كاری به سال و ماه ندارد، مهم این است كه انسان زنده دل و پرنشاط باشد. ممكن است موی شما سفید باشد، اما مانند پسربچه ها بیندیشید. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
اگر عاشق بوده اید كه نیازی به بیان و روشن كردن آن نیست و اگر نبوده اید كه من نمی توانم برایتان بیان كنم. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
كامیابی و پیروزی، بسان كرم شبتاب از دور میدرخشد، ولی از فاصلهی نزدیك نه سوی دارد و نه حرارتی. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
انسان وقتی در مورد موضوعی كه از آن آگاهی دارد سخن بگوید یا بنویسد، می تواند سخن خود را به دیگران بقبولاند و موثر واقع شود. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
به ناراحتی ها (حتی دندان درد) مانند تجربه ی جالبی می نگرم و از اینكه از تجربه ی تازه ای بیخبر نمانده ام، شادمانم. آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی آماده ام.جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
انسان وقتی یك چیزی را با تمام توان بخواهد تلاش می كند و سرانجام آن را به دست می آورد.جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
من از مردمی كه می نشینند و رو به آسمان می كنند و چشمها را در چشم خانه می گردانند و می گویند "خواست خدا چنین بوده است"، در حالی كه یقین دارند چنین نیست، بسیار خشمگین می شوم. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
افتادگی یا گردن نهادن و خشنود بودن و یا هرچه می خواهید نامش را بگذارید، نشانه ی سستی و درماندگی است.جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
زندگی بدون پیشگویی های خود یكنواخت است، مرتب باید خورد و خوابید، وای به روزی كه انسان همه چیز را بداند و هیچ رویداد غیرمنتظره ای روی ندهد. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
وقتی كسی تقدیر را باور داشته باشد، طبیعی است كه می نشیند و می گوید "هرچه خدا بخواهد همان است." جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
انسان هرگز چیزهایی كه مزه اش را نچشیده هوس نمی كند، اما پس از اینكه یكبار مزه ی نعمتی را چشید، آن وقت دیگر محرومیت از آن دشوار است. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
مسافرت و دیدن دنیا خود یك نوع آموختن و پروردن است. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
می خواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و می خواهم وقتی كه خوش هستم بدانم كه خوش هستم. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
افسوس گذشته را خوردن و به امید آینده به سر بردن نادرست است؛ باید از این لحظه بیشترین بهره را برد. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
برخی از افراد زندگی نمی كنند، مسابقه ی دو گذاشته اند، می خواهند به هدفی كه در افق دوردست دارند برسند و در حالی كه نفسشان به شماره افتاده، می دوند و زیبایی های پیرامون خود را نمی بینند. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
زن به هر چه توجه كند و دلبسته باشد، خواه بچه، میكروب، همسر، شعر، كلفت و نوكر، گلكاری، افلاطون، متوازی الاضلاع یا بازی بریج، در هر حال و اساساً به لباس و قر و فر دلبسته است. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
شوخی های بزرگ مهم نیستند، اصل این است كه انسان بتواند از یك موضوع كوچك شاد باشد. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
دنیا پر از شادی است، اگر، هر چه پیش آید انسان بپذیرد. تنها راز كامیابی در این است كه انسان چشم داشت زیادی نداشته باشد. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
وقتی انسان به شخصی، مكانی و یا روش ویژه ای در زندگی عادت كند و ناگهان آن را از دست بدهد، یك جای خالی در دل انسان باقی می گذارد. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
مهمترین ویژگی آدمی، قوه ی تخیل و تصور او است. برای اینكه انسان می تواند خودش را به جای دیگری در نظر بگیرد. این ویژگی، انسان را فهمیده و دلسوز می كند. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
بچه ها باید یاد بگیرند كه هر كاری را با عشق و دلبستگی انجام دهند نه از روی وظیفه شناسی. جین وبستر
سخنان بزرگان دنیا
وقتی كه شما یك دختربچه ی نه ساله ی گرسنه ای را در آبدارخانه بگذارید كه كارها را جلا دهد و یك ظرف نان شیرینی هم كنار دستش باشد و تنهایش بگذارید، چه انتظاری دارید؟ جین وبستر